سفارش تبلیغ
صبا ویژن

:)

هنوز باهمه دردم امید درمان هست..
صفحه خانگی پارسی یار درباره

10

 

مثل بچه هایی که آبنبات چوبی شان را ازشان گرفتند مثل آنها شدم ..وبلاگم را از من گرفته اند...یک ماه است که خراب شده و هی هر روز به خودم میگویم  نه من تا درست نشده فلان جا و فلان جا نمی نویسم هی هر روز سر میزنمو بلاگفا همان را نشانم میدهد...

داشتم فکر میکردم چقدر حوصله ی زبان فارسی ندارم...حتما انسانهایی هستند که زبان فارسی را از دل و جان دوست داشته باشند وگرنه کسی معلم زبان فارسی نمیشد ...من معلم زبان فارسی را دوست دارم زهرا صدایم میکند و دلم نمی آید به او بگویم اسمم زهرای خالی نیست...چیزی به او نمی گویم چون وقتی زهرا صدایم میکند بیشتر دوستش دارم

هر جلسه یک مانتو می پوشد و ست میکند  و من و حانیه خاله زنک می شویم و میگوییم به به ببین امروز چه شیک شده..چه روسریش به مانتوش میاد .چه خوشرنگه..از کجا گیر آورده...چه شلوار دمپای خوبی پوشیده ..حتی یک روز یک کفش کتانی زرد پوشیده بود که گولو صدایم کرد  گفت ببین روسری اش را با کفشش ست کرده

آدم پر ذوقی است بعضی روزها با یک من عسل هم خوردنی نیست ولی روحیه ی جوانیش ،مهربانیش هست..یک روز عسلی یکی از بچه ها پرسید خانم چیزی شده؟

و او هم با لحن یک من عسلی اش گفت :بله و بعد لبخند شیطنت آمیزی  زد که  انگار بعضی از جلسه ها را گزینش میکند اینطور باشد!!

یکی از درس های زبان شناسی کتابم گم شده...هی توی فهرست دنبالش میگردم و نیست ! از بقیه هم پرسیدم جوابم را نمی دهند و من همین طور یک درسم گم شده رفته پی کارش

مراقب امروزمان را دوست داشتم آرامش داشت دستش را گذاشته بود زیرچانه اش ما را نگاه میکرد کفش بندی قهوه ای پایش کرده بود که جوراب هایش  معلوم بودند هی روی صندلی وول میخورد و آرام بود نه با صدای بلند سرمان داد زد نه وقتی شلوغ بودیم جمله ی معروف چه خبره رو گفت!

اته امروز میگفت زینب بلد نیست  با نی چیزی بخورد  و دیشب هی نی را گاز میزده من هم یادش دادم که زینب گاز نزن بوسش کن..از من پرسید توچطوری به لیلی یاد دادی با نی بخوره ..فکر کردم دیدم  من اصلا یادش ندادم خودش بلد بود همیشه !حتی دغدغه اش هم نبود راحت میخورد و اته که این را گفت فهمیدم همه ی بچه های کوچک کار با نی را به طور دیفالت بلد نیستند به انه گفتم بهش بگو بمکه ..اته گفت بچه که معنی مکیدن را نمی فهمد دیدم راست میگوید 

یابد حتما بروم وقتی بگذارم این مشکل کودکان جامعه را حل کنم!چطور به یک بچه یاد بدهیم با نی بخورد!

یک جنب و جوش و تقلای حسابی برای خودم میخواهم!

پنج شنبه  این  هفته بچه های ریاضی که کنکورشان را بدهند و یک نفس راحت بکشند و  خوش باشند که تمام شد و هی جیغ بکشند که تمام شد از آن ساعت به بعد من کنکوری محسوب میشوم و باید روز شمار کنکور را راه بیندازم هی هر روز جار بزنم 390 روز تا کنکور...

والسلام