سفارش تبلیغ
صبا ویژن

:)

هنوز باهمه دردم امید درمان هست..
صفحه خانگی پارسی یار درباره

نور طلایی

فکر کن توی گندمزار باشی

چشمانت راببندی دستانت را طوری باز کنی که میخواهی آسمان را بغل کنی صدای نفس کشیدنت را بشنوی ...باد بخورد توی صورتت و قلقلکت بدهد ...لبخند بزنی ..قدم برداری و جلو بروی دستت را روی خوشه ها بکشی انگار انعکاس نور طلایی خورشید به قلب تو بتابد و تو سرشار از شوق گام هایت را تند تر کنی بلند تر نفس بکشی باصدای بلند تر بخندی قهقهه بزنی خوشه ها تند  تند از زیر دستانت بگذرند و تو لذت ببری  بایستی چشمانت را باز کنی سرت را بالا بگیری و به آبی تمام قد خدا خیره شوی بچرخی و بچرخی طوری که همه ی خیال های آزاردهنده پرت شوند کنار

گردهای طلایی دورت بچرخند و تو غرق شوی غرق انعکاس نورخدا!

و لحظه لحظه برکتش را حس کنی ...

مثل حکایت این می ماند که رمضان باشد و یک لحظاتی باشد که فقط تو باشی و نعمت ها

دلت از انوار طلایی دوباره جوانه بزند

و تو شکفتن را رقم بزنی

که از برکت نور استفاده کنی

دستانت را دور جوانه ی شکفته حلقه کنی سرت را جلو بیاوری بگویی یک سال خوب مواظبت خواهم بود تا ماه رمضان بعدی برسد و تو باز بشکفی...

قول میدهم

...

**

حکایت این است که رمضان تمام شد و همه یک جوانه داریم در دل هایمان!

و خدا کند که دل همه جوانه زده باشد

نوشته بود بدبخت کسی است که ماه رمضان تمام شده باشد و آمرزیده نشده باشد

خدایا تو یک جوانه به من بخشیدی مگر نه؟