سفارش تبلیغ
صبا ویژن

:)

هنوز باهمه دردم امید درمان هست..
صفحه خانگی پارسی یار درباره

دختری با روسری سبز

دیروز نشسته بودم توی امورمالی مدرسه و بابا داشت فرم ها و چک های ثبت نام را پرمیکرد و من بی خجالت از آن همه پدر طوری با بابا میگفتیم و میخندیدیم که انگار توی کافی شاپ نشسته ایم

من چشمم به در بود که خودت یا پدرت بیایند حوصله ام سر رفته بود از بس رفته بودم و ازنمره های نهایی پرسیده بودم کلافه شده بودم دیدم پدرت آمدند و من دلم غوغا شد که ببینمت...پنج دقیقه نشد که دیدم موبایلم زنگ میخورد شماره رند و نا آشنا بود و من ترجیح دادم جواب ندهم حتی به ذهنم رسید شماره مدرسه باشد  ولی گفتم خانم میم با من چیکارداره آخه؟

موبایلم باز زنگ خوردو محل ندادم دیدم خانم دال از در پشتی اشاره میکند که بیایم من هم رفتم دم در سفت بغلم کرد و بوسیدم و هی بغلم کرد و من هاج و واج مانده بودم و میخندیدم باورم نمیشد اینقدر ذوق کند

هی فکر میکردم دارد صدایم میکند که بگوید جان آمده بیا ببینش ولی وقتی از معدل گفت بال در آوردم دوتا بال کوچک ...اندازه پرواز نبود ولی بیشتر وقتی خوشحال شدم که دیدم همه ذوق کرده اند آمدم توی روابط عمومی

جان آن روسری سبز و چادر جدیدت خیلی به تومی آید اولین چیز که به ذهنم رسید این بود بعد باخودم گفتم تو میدانی ؟

بعد گفتم اگر بگویم خوشحالت میکنم یا ناراحت تو داشتی تلفن حرف میزدی و من نیشم تا بناگوش باز بود و هی ذهنم به هم می پیچید.

تلفن راکه قطع کردی دیدم میدانی خودت ...انقدر ذوق زده بودی و شوق بود توی چشمات که من هل شده بودم وقتی نبود که بگویم دلتنگت هستم یا چقدر این چادر به تو می آید یا گله کنم

تو خوشحال بودی و دلم نمیخواست هیچ جوره برق چشمانت بروند و من نتوانم ببینمش

میدانی فهمیدم خانم دال را چقدر دوست دارم آن طور که بغلم کرد انطور که دستم را گرفت بعدش که دعوایت کردم که این چادر به تو می آید فقط برای این بود که یک وقت چشم نخوری و همه نگاهت نکنند و ازخودخواهی خودم خجالت کشیدم و آنقدر حالم دست خودم نبود  و چشمانم نمی دید که نه میفهمیدم کجا میروم نه چه میگویم

جان خیلی باتو حرف داشتم ولی دیدم که بهتر است هی اذیتت نکنم حتی دیشب تا دیروقت به این فکر کردم که چرا دستت را نگرفتم برویم حیاط حرف بزنیم ..فکرکردم چرا یادم نبود که بگویم موهایت را ببینم که کوتاه کرده ای ..دلم میخواست زود ببینم چه شکلی شدی ولی نمیدانم دیروز هیچ جوره توی حال خودم نبودم همانطور که الان نیستم همانطور که دیشب نبودم و میدانی تمام این حرف هارا می شد اس ام اس کرد و آب وتاب نداد ولی من این هستم

حتی وقتی خب میگفتی دلم میخواست بغلت کنم ...سفت بغلت کنم شاید به گربه هم می افتادم مثل پارسال که گریه کردم و دیدم گریه کردی

 

چقدر دلم تنگ شده دلهره افتاده به جانم که دیگر فرصتی نباشد ...

من چه میگویم؟

حالا غصه ام شده که فردا همه موهای نویت را می بینند و من بی خبر همانطور میمانم

بچه شده ام

نه میدانم که بچه نشدم

خواهرانه طور مینویسم که آن روسری سبز خیلی به تو می آید

باقی بماند

پ.ن:عذر