رحمتت...
بعد از مدت ها صفحه وبلاگ را باز کردم تا بنویسم
عجیب نیست؟
امروز آخرین روز اردیبهشتی دنیاست که از صبح نعره میزند آی آدم ها من اردی بهشتم
iهمان اردیبهشت دوست داشتنی با آسمان آبی
کم کم دارم تمام میشوم
عطرگل ها در روزهایم میپیچد
من مثل همان دفترچه هایی هستم که گلبرگ های شقایق را لا به لای صفحه هایش میگذارید
پر ازخاطره
این آخرین اردیبهشتی است که با خودم کاش ها را کنار هم میچینم
کاش به جای امتحان دادن الان توی پارک میدویدم
کاش شربت زعفران درست میکردم
کاش بالیلی میرفتیم پارک تاب بازی کنیم
فکر میکنم یک روز دلم برای تمام این کاش ها این که سرجمله هایم کاش باشد این که بخواهم ولی بخاطر صد تا چیز جورواجور نتوانم حسرت شود...
صبح مناجات شعبانیه گوش میدادم
إِلَهِی إِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سَعَتِکَ
دیدم شعبان و اردیبهشت بهشتی ترین ترکیب دنیا را رقم زده اند تا سرمان را بلند کنیم و امیدوار طلب کنیم از کسی که بی غل و غش آخرین روز اردی بهشت را با باران رحمتش شست و پاک کرد و تلخی هایش را برد
دیدم امید میخواهم
امیدی بی واهمه این که تمام پل های پشت سرم را خراب کنم
کمک بخواهم که هیچ وقت امید کسی را نا امید نکنم
آمدم اردیبهشتی وار امید داشته باشم که هستی...ای کسی که صاحب کرم و بخششی....