نور گم شده ..کسی آن را ندیده؟
نشسته ام جانستان کابلستان میخوانم بلکه کله ام بادی بخورد
بعد از کنکور و تمام فعالیت هایی که رها شده ها انجام می دهند از فیلم دیدن و سریال دیدن های افراطی و سر فروبردن در گوشی و جوین شدن در انواع کانال ها و گروه ها و لایک کردن ها و خواندن کامنت های ابلهانه به به و چه چه مردم بیکار که انگار زندگی شان در غذاهای رنگی مکان های عجیب قیافه های زیبا خلاصه شده و استوری گذاشتن و نوشتن برای عکس ها بعد از همه این ها که خودم مبرا نیستم از هیچ کدامشان
دلم میخواهد جیغ بکشم
در هیچ جمعی حضور نداشته باشم و از همه شان فرار کنم
اینکه آدم ها مسئولیت پذیریشان از بین رفته و همه ادعا دارند و توقعشان بالاست اینکه ارزششان شده تعداد فالوعر هایشان
اینکه مثلا بلد نیستند جا برای غذا ها توی یخچال باز کنند و تفاله های چایی را درست ازتوی قوری بکشند بیرون
این ها همه آزارم میدهد که از نمام جمع هایشان فرار کنم
فرار
اینکه آرایش صورتشان و برداشتن ابرو تبدیل شود به بزرگترین چالش بعد ازکنکورو من لبخند تصنعی بزنم و فکر کنم چقد ما آدمها با هم فرق داریم
تا خرخره پر از حرفم و بیزارم از همه تعارف تیکه پاره کردن های بیخودی مجازی و واقعی بی رنگ ولعاب
خود آدم میفهمد دیگر رنگ و لعاب را میشود حس کرد!
هوووف حس خفگی دارم
من مطمعنم توی دنیا مجازی نمیشود خدارا پیدا کرد یا شناخت
پس چرا اینقدر آویزانش شده ایم؟
خدایا
نمیدانم چطور در برابرت بایستم و لاف بزنم و ادعا کنم
بس است
کمی ساکت باش و بی صدا جست و جو کن
++ خسته شدم یک جنگل سرسبز میخواهم که نور خورشید را از لابه لای درخت ها پیدا کنم!
الحمدالله
آداب معاشرت را باهمه یاد بگیرید نه با آنها که در زندگی همه چیز در دستشان بوده
بروید بگردید دنبال کسانی که شما فقط حرف میزنید و متن مینویسید برای همدردی
با انها زندگی کنید
+++بغض
+++دلگیری
+++ یک کم از یک کوله بار حرف
+++میدانم خودم هم حرفم عملم کجا بود دودوتا چارتایم معلوم نیست چند میشود
پ.ن:خدایا...